اشعار شب عاشورا
شام عاشورا رسيده قلب ما در خون تپيده
خسته هر طفلي به خيمه با لب خشك آرميده
كودك ششماهه امشب از عطش طاقت ندارد
گاهي انگشتان خود را در دهانش ميگذارد
مي زند لب مثل ماهي كرده غمگين مادرش را
ظهر فردا تير كينه مي شكافد حنجرش را
يك دلاور يك دلاور دور خيمه در تكاپو
مي شكافد ظلمت شب برق چشمانش ز هر سو
چون شود فردا روي خاك هر دو دست او بريده
در كنارش اشك ريزد مادري فامت خميده
اين طرف مولاي خسته با دلي خون چشم گريان
جمع مي سازد به دامن سنگ وخار اين بيابان
تا مگر از خار صحرا غنچه اي پرپر نگردد
در فرار كودكانش پايشان خوني نگردد
آن طرف طفلي سه ساله خفته بر زانوي بابا
چون شود فردا همين وقت ميدود بر خار صحرا
راه او با تازيانه دشمن سركش گرفته
صورتش زخمي ز سيلي دامنش آتش گرفته
***********************
امشب سه ساله دختري در خيمه خوابش برده است
در خواب، خواب آب ميبيند دلش افسرده است
فردا دل مجروح او در سينه بريان مي شود
وقتي سر بابا بروي ني نمايان ميشود
فردا عمو عباس او بي دست و بي سر ميشود
هم بي عمو هم بي پدر هم بي برادر مي شود
موضوعات مرتبط: شب دهم محرم
برچسبها: اشعار شب عاشورا